سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیاد جدی نگیرین..بی ربط بی ربط.............

چهارشنبه 86 بهمن 24 ساعت 11:46 عصر

چند شب پیش نشسته بودم پشت کتابا و تو حال خودم بودم که سر وکله این مهمونهای همیشگی پیداشون شد(بچه های آبجی و داداش) و مثل همیشه خراب شدن سر من(اینم از مزایای ته تاغاری بودن..)هر کدوم شش دنگ اتاق رو صاحبن ..منم که اون شب حوصله نداشتم نشستم و به کاراشون نیگاه می کردم.بعد زیر و رو کردن اتاق رفتن سراغ کامپیوتر و تا تونستن بازی کردن و کارتون دیدن(جهت رفاه حال مشتریان  انواع و اقسام بازی و کارتون در آرشیو موجود می باشد.) حالا چقدر با علاقه واسه من تعریف می کردن که........آخرشم من نفهمیدم که این کانتر چیه و یا چرا همه لباسا حتی جوراباشون باید عکس چمیدونم اسپایدر من باشه.  .ولی واقعا چه دنیایی دارن  بچه ها..به چشاشون که نیگا می کنی می بینی چقدر پر فروغه و شفاف...توی چشاشون نور حقیقته که برق می زنه مثه ماها نیستن که بعد دو ثانیه مجبور بشه چشاشو ببنده که نکنه یه چیزیو بخونه از نگام

که؟؟!!...دنیاشون خالی از دوز و کلک..یاد بچگیهای خودم افتادم  اولا آرزو داشتم فضانورد بشم یادمه دوران دبستان کتابای آیزاک آسیموف رو می خوندم..همه عشقم ستاره های آسمون بود شبا می رفتم رو حیاط صورت فلکی پیدا می کردم چقدم ذوق داشت..باهاشون حرف می زدم درد دلایی که به مامانم هم حتی نمی گفتم.هر شب بهشون سلام می کردم......یا برای قناری خونمون اسم گذاشته بودم.بچگی...........ولی وقتی بزگ می شی دیگه خجــــــالــت می کشی به ستاره های خودت سلام کنی.دیگه نمی تونی برای مرگ قناری خوشگلت گریه کنی..آخه فکر کن آبروت میره؟!!!..اگه یه روز مردم همونایی که خیلی بزرگ شدن دلشوره های قلبتو ببینن و به بچگیت بخندن...(تازه اونم به شرطیه که خودت یکی ازون آدم بزرگا نشده باشی)دیگه نمی تونی با ستاره هات خلوت کنی ...اونا الان اونقد دورن که لبخند و سو سوشون روهم نمی بینی و ماه اونقدر کم رنگه که اگه تمام شب رو هم دنبالش بگردی به چشمت نمیاد..(نمیدونم چرا بزرگ شدن باید اینقده زاویه دید رو عوض کنه؟)بزرگ می شیم شاید هم ناخواسته تمام آرزوها رو بیرون می ریزیم و نمی زاریم اون کودک درونمون بمونه و بعضی وقتا یه تلنگری بهمون بزنه..با گفتنهای اطرافیان که :"تو خیلی بزرگ شدی" سعی می کنیم جدا بشیم ازش..ولی همون بچه ها به خدای خودشون نزدیکترن و لذت بیشتری رو هم از زندگی می برن..... کاش بشه هنوزم بچگی کرد


نوشته شده توسط : مریم

نظر دوستان [ نظر]



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یاد بود!؟! ..روز وصل یاد بادان یاد باد..
دعوت..
ریخت وپاشهای من..
.....
[عناوین آرشیوشده]